شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳
حرف ما منتشر کرد:

گلدون وبلاگی استان اصفهان/۷۷

جامعه مجازی وبلاگ نویسان استان اصفهان به منظور ایجاد فضای گفتمانی و نشر و ترویج تولیدات و نوشته های وبلاگ نویسان استان در فضای مجازی، هر هفته گلچینی از بهترین مطالب وبلاگ‌نویسان استان منتشر می نماید.

به گزارش پایگاه خبری شهرستان اردستان “نگین کویر” به نقل از حرف ما، جامعه مجازی وبلاگ نویسان استان اصفهان (حرف ما) به منظور ایجاد فضای گفتمانی و نشر و ترویج تولیدات و نوشته های وبلاگ نویسان استان در فضای مجازی، هر هفته گلچینی از بهترین مطالب وبلاگ‌نویسان استان با عنوان بهترین های وبلاگی را منتشر می نماید.

 

دیپلماسی کرکر خنده در مذاکرات

 

دیپلماسی کرکر خنده در مذاکرات

وبلاگ “صدای سید” نوشت:

میگن زمان ناصرالدین شاه ‫انگلیس‬ امتیاز انحصاری استخراج ‫نفت‬ در ایران رو میخواسته!
به خاطر همین یه عده از درباریان خائن رو اجیر میکنه تا پیش شاه این امتیاز رو دلالی کنند و پورسانت بگیرند!

اینام میرن پیش شاه و میگن: اعلی حضرتا در نواحی جنوب ماده ای سیاه و بدبو و بی خاصیت پیدا شده که از نجاسات و مردار جانوران گذشته شکل گرفته و زندگی را برای مردم آن دیار دشوار نموده است. انگلیسی ها قول دادند مملکت و رعیت رو از شر این ماده خلاص کنند و برای اثبات شاه دوستی برای این کار پول هم میپردازند!

ادامه مطلب…

**********************************************

آزادی یا اهانت؟

 

آزادی یا اهانت؟

وبلاگ “مدارا” نوشت:

در سفر عمره دانشجویی هنگام زیارت بقیع،پیرمردی ایرانی از روحانی وهابی حاضر در قبرستان پرسید درباره صاحب یکی از قبرها سوال کردکه زائر زیادی اطرافش تجمع کرده بود .روحانی مذکور که اتفاقا به زبان فارسی مسلط بود(افغانی بود) اعتنایی نکرد و پاسخش را نداد.

من به او گفتم که این قبر منتسب به ام البنین مادر قمر بنی هاشم است. روحانی وهابی با طعنه از من پرسید تو حاضر بودی وقتی ام البنین را اینجا دفن میکردند؟بی درنگ پاسخ دادم مگر تو وقتی پیامبر را دفن میکردند حاضر بودی که اکنون مرقدش را زیارت می کنی؟ با عصبانیت پاسخ داد که حساب پیامبر جداست و مرا از قبرستان به بیرون هدایت کرد.

اینک اما نشریه ای در مهد آزادی و پیشرفت وجایی که معتقد است اعلامیه جهانی حقوق بشر دستاورد مردمانش است، بی شرمی را به اوج رسانده و آزادی اهانت را هم از حقوق بشر و لوازم آزادی می داند.

ادامه مطلب…

**********************************************

این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

 

این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

وبلاگ “قلم واژه” نوشت:

ابتدای کار پیامی بود ساده. مثل همه پیام ها. اما مهر پاکت که باز شد مثل بمب ترکید. عقده ای فرو خورده با عمری به درازی دوران پس از جنگ های صلیبی تا به امروز وا شد. حرف دل اجداد مظلوم مسلمان ها که صدای خرد شدن استخوان هایشان چرخ های صنعت غرب را آهنگین کرده گفته شد. و آنچه ورای این پیام نمود پیدا کرد تلنگری بود که نویسنده به جوانان غرب زد تا این پیله هزارلا را که دولتمردانشان به دروشان تنیده بودند بدرند و اسلام را شفاف تر از پرده های سینما و صفحات نشریه هایی مثل همان نشریه ی کذایی فرانسوی ببینند.

بله سالهاست این عقده به دل ها فرو بود تا اینکه شخصیتی انقلابی از کشوری که امروز تبدیل به کانون مقاومت در جهان گردیده برای جوانان غرب و نه دولتمردان معاندشان حکایتی بگوید از مهربانی آیینی که به ظلم رسانه ها پرده ای از خون و شمشیر به رویش کشیدند و بسیارمردمان را از تماشا بر حذر داشتند.

ادامه مطلب…

**********************************************

پ ن پ جناب ظریف!

 

پ ن پ جناب ظریف!

وبلاگ “افاضات عقل کل” نوشت:

آدم نمیدونه از بعضی توجیهات بخنده یا گریه کنه!

وزیر امور خارجه ایران در جواب انتقادهایی که در مورد سفرش به پاریس در اوج اهانت به ساحت نبی مکرم اسلام صورت گرفت گفت: «من در ملاقاتم با وزیر امور خارجه فرانسه موضع و دیدگاه منطقی خود را صریح بیان کردم و بی رودربایستی با فابیوس صحبت کردم.»

پ ن پ می خواستی از وزیر خارجه فرانسه تشکر کنی و بگی دمتون گرم که بی رودربایستی دارید با پیامبرمون می جنگید!

در مورد پیاده روی با جان کری هم گفته: « به دلیل اینکه جلسه صریح و جدی داشتیم شاید نیاز بود که چند دقیقه ای بحث ها متوقف شود و به شکل دیگری ادامه یابد، این کارها در بحث های دیپلماسی خیلی طبیعی است؛ ژنو دو ایراد داشت یکی اینکه هتل، باغ و حیاطی نداشت و دیگر اینکه کوچه های کنار هتل که چند دقیقه ای در آن قدم زدیم پر از خبرنگار بود و آنها هم این گونه سوژه ها و عکس ها را می پسندند.»

ادامه مطلب…

**********************************************

شعری در محکومیت اهانت به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص)

 

شعری در محکومیت اهانت به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص)

وبلاگ “رهائی شهرضائی (گلچین مناسبتی)” نوشت:

بحول الله  بپا خیز ای مسلمان

که دشمن درکمین اهل ایمان

بشو بیدار توازخواب غفلت

به عزت زندگی کن نی به ذلت

بود بیداردشمن درکمین گاه

تو هم باید شوی هشیار وآگاه

نه گاه خواب نی جای درنگ است

که خواب این زمانه خواب ننگ است

ادامه مطلب…

**********************************************

چگونه ممکن است فرشتگان را دید؟

 

چگونه ممکن است فرشتگان را دید؟

وبلاگ “گلی در کویر” نوشت:

شما باور میکنید که بعضی ها در این دنیا و در میان همین جهان پرهیاهو چیزهایی میبینند و می شنوند که دیگران نمی توانند حتی آن را تصور کنند؟

من این را شنیده بودم و در کتابهایی که در مورد زندگی برخی از عرفا است خوانده ام.

ولی همیشه برایم جای سؤال بود که چگونه ممکن است؟

چگونه ممکن است فرشتگان را دید؟ چگونه ممکن است صدای تسبیح درختان را شنید و با پرندگان و چرندگان سخن گفت؟چگونه ممکن است به مور وملخ دستور داد؟

اخیرا باور اینها برایم قابل هضم تر شده و سؤالهایم کمتر شده و کمتر شک میکنم!!!

نه این که فکر کنید خدای نکرده چشم برزخی پیدا کرده ام و یا زبانم لال عارف شده ام ! نه!

ادامه مطلب…

**********************************************

عکس هایی که حرف ها برای گفتن دارند

 

عکس هایی که حرف ها برای گفتن دارند

وبلاگ “فقط برای شما” نوشت:

مادرم اکثراً آبگوشت لوبیا با برمه و یا دیزو می پخت. به حکم پدرم باید دقیقا ساعت ۱۲ مادرم سفره را شید می کرد و همه بچه ها باید باشند. ولی مخلفات اصلی برمه یعنی گوشت آن بیشتر بطرف کاسه بابابزرگ می رفت و گاهی عموعباس که برای این موضوع غر می زد مادرم لب گزه می رفت که هیچی نگو چون اگر بابا بزرگ عصبانی می شد کل سفره می رفت وسط خونه.

بعد از ناها دوباره کار ما شروع می شد تا هفت و هشت بعداز ظهر.

بعد از کار طاقت فرسای روزانه و خستگی مدرسه حالا حق داشتیم درس و مشق مون را  بنویسیم ولی مگر خستگی امان می داد …یکی دوخط که می نوشتم خوابم می برد.

من که بخواب می رفتم مادرم دفتر و کتاب را جمع و جور می کرد و داخل دستمال میگذاشت و دستمال را می بست تا فردا صبح که دوباره می خواستم به مدرسه برم.

ادامه مطلب…

**********************************************

قشنگترین هدیه خداوند

 

قشنگترین هدیه خداوند

وبلاگ “جنگ نرم” نوشت:

دختر با ناز به خدا گفت:

چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟

خدا گفت:

زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم دخترک،

پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،

بگذار آزاد باشم!

خدا چادر را به دخترک هدیه داد

دخترک با بغض گفت:با این؟

اینطور که محدودترم.

اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟

یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟

ادامه مطلب…

**********************************************

انتهای پیام / کد خبر10111

مطالب مرتبط

جستجو

نظرسنجی

در حال حاضر نظرسنجی نداریم.

آخرین اخبار