من خبرنگارم ، نه زیر آب زن
چقدر سخت است شب و روزت در فکر حل مشکلی باشد و خود باشی و قلمی برای نگارش و تو را نشناسند و جوهر قلمت را خالی کنند.
پای خود را جایی پایین آوری که مردم آن دیار فقط و فقط از صحنه ی تلویزیون، موج رادیو و یا روزنامه خبر را می دانند و نمی دانند که در پشت این خبر قلمی با فکر اندیشمندانه ای آمیخته شده، تا ببینی آنچه را که ندیده بودی.
چقدر سخت است… اگر بگویم خبرنگارم، فاصله می گیرند تا نکند دکمه ی پیراهنشان را جا به جا بسته اند و تو انعکاس دهی.
آخر شاید با این واژه نا آشنا هستند و یا به اشتباه فهمیده بودند و این زمینه ی آن روزی بود که وقتی تقلب بغل دستی ات را به مدیر گفتی، به تو گفتند: خبرنگار!
و یا وقتی سیگار کشیدن پنهانی پدرت را به گوش مادر رساندی باز گفتند: خبر چین.
اینجا کارت خبرنگاری را قبول ندارند و ارائه کارت را خود نمایی می دانند.
اینجا اگر بگویی اهل قلم، اگر خطری برایشان باشد جوهر قلمت را خالی می کنند، اگر هم کارشان گیر کرد و خبرنگار اسم و رسم دار پیدا نکردند دستت را می گیرند و می گویند خبر بنویس و تحویلت می گیرند.
گاهی اگر مشکلی را که برای برخی زیباست، زشت ببینی با واژه ی زیر آب زن گوشه گیرت می کنند. و آنگاه می خواهم سرم را بالا بیاورم و بگویم من زیر آب زن نیستم… من زیر آب زن نیستم.
همه ی اینها سخت است اگر کسی نفهمد ۱۷ مرداد روز آنهایی است که برای اینکه تو نگویی اینها سانسور است از جانشان گذشتند و تو دنباله روی راه آنها هستی.
کاش می فهمیدند که تو در پنهان خود، سوگند معرفت و راستگویی خورده ای تا نکند قلمت بلغزد و پایت لنگ بخورد.
چقدر آسان می شود اگر چقدر سخت ها در آیینه ی همدلی ها معکوس می شد.